تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 32
بازدید دیروز : 2
بازدید هفته : 111
بازدید ماه : 714
بازدید کل : 30406
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



دنیای من

دنیایی من بعد از تو نابوده , بس کن برای رفتنت زوده

باید بفهمی مرد این خونه , تا پای جونش عاشقت بوده

من بی قرار اما تو خونسردی , انگار نه انگار عاشقم کردی

گریه ام گرفت از بس صدات کردم , من گریه کردم تا تو برگردی

برگرد آخه این جاده بن بسته, این جاده با تنهایی همدسته

عشق رو تو قلبت مومیایی کن , تا بغض این دیووونه نشکسته

اشکای ما هم سن بارونه , این گریه سهم هردوتامون

با من بمون شیرین ترین لیلا , فرهاد تو بدجوری مجنونه

ترکم نکن من بی تو نمیتونم , من زندگیمو به تو مدیونم

من بی تو احساس بدی دارم , من بی تو , من بی تو

من بی تو حرفشم نزن جونم

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:دنیای من,دنیایی من بعد از تو نابوده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ببار باران

ببار باران به جای
 بغض های نشکسته ام
ببار هر چه بیشتر تا
تسلی شوی
بر زخم های دلم
ببار و ببار
تا گم شوم
در سیل کوچه های درد
ببار باران ببار
 تا نبینم !!
هیچ طلوعی را
 در این دنیای نامرد!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حسرت خیس


دوباره خزون اومد نم نم بارون می زنه تو صــورتم
بوي خاك و نم كوچه ميگه هنوز ديوونتم
رعدو برق فهميده انگار زندگيم شده غم انگيز
دستاي كيو گرفتي زير بارو ن هاي پاييز
مي خوام اينجا با تو باشم زير بارونها دوباره
ولي افسوس نه تو هستي نه ديگه بارون مي باره
خزونم داره مي ره نمونده برگي رو درختا
من هنوز منتظرم توي جاده تك و تنها
ديگه بارون نمي باره توي جاده پر برفه
به خداي آسمونها عشقت از يادم نرفته
مي خوام اينجا با تو باشم زير برف و باد و بارون
نيايي با خاطراتت سر ميزارم به بيابون

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:حسرت خیس,دوباره خزون اومد نم نم بارون مي زنه تو صورتم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هراس

گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
مي­دونم از من و دل ، دل مي­کني واي مي­دونم
ديگه شبها غزل­هاي کوچه­ باغي مي­خونم
واي مي­دونم  غم مي­مونه ، من مي­مونم
گريه هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
رنگ تنهايي دل ، بي­ تو همرنگ هراس
هيزم دورخ من ، بي­ تو نيلوفر و ياس
ديگه با من به بهار ، نه شکفتن نه غرور
مي­ميره قوي سفيد ، روي درياچه دور
گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
مي­دونم مثل شهاب ، تو يه شب پر مي­زني
با گريزت به دلم ، زخم خنجر مي­زني
ديگه در غربت شب ، صداي گريه مياد
يه طرف گريه من ، يه طرف ناله باد
گريه هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:حراس,گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

واست می میرم


سردی نگاهو بشکن , فاصله سزای ما نیست
تو بمون واسه همیشه , این جدایی حق ما نیست
بودن تو آرزومه , حتی واسه یه لحظه
می میرم بی تو
خوندن من یه بهانه است , یه سرود عاشقانه است
من برات ترانه می گم , تا بدونی که باهاتم
تو خود دلیل بودنم , بی تو شب سحر نمی شه
می میرم بی تو
من عشقت رو به همه دنیا نمیدم , حتی یادت رو به کوه و دریا نمیدم
با تو می مونم واسه همیشه
اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم , واست می میرم جواب دنیا رو میدم
با تو می مونم واسه همیشه
خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک می کنم , توی تنها ییام فقط به تو فکر می کنم
با تو می مونم واسه همیشه

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:فاصله سزای مانیست,واست میمیرم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

با تو انگار تو بهشتم

با تو این تن شکسته، داره کم کم جون میگیره
آخرین ذرات موندن، توی رگهام نمیمیره
با تو انگار تو بهشتم، با تو پرسعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

اگه رو حصیر بشینم، اگه هیچ نداشته باشم
با تو من مالک دنیام، با تو در نهایتم من
با تو انگار تو بهشتم، با تو پر سعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

با تو شاه ماهی دریا، بی تو مرگ موج تو ساحل
با تو شکل یک حماسه، بی تو یک کلام باطل
بی تو من هیچی نمیخوام، از این عمری که دو روزه
نرو تا غم واسه قلبم، پیرهن عزا بدوزه

با تو انگار تو بهشتم، با تو پر سعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:با تو انگار تو بهشتم,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عید غدیر خم مبارک

ولایت علی بن ابی طالب (ع) ولایت خدا و محبت او عبادت خدا و پیروی از او فریضه ای از جانب خدا است .

پیامبراکرم(ص)

رخداد غدیر در ذی حجه سال دهم هجری، تنها یک حادثه تاریخی نیست؛

غدیر، تنها نام یک سرزمین نیست، یک تفکر است؛

نشانه ای است از تداوم خط نبوت؛

چشمه ای است که تا پایان هستی می جوشد؛

غدیر، روز اکمال دین، اتمام نعمت و موجب خشنودی خداست؛

روز بزرگ، روز گشایش و روز تکامل است؛

غدیر، نه تاریخ است، نه جغرافیا و نه روایت، بلکه ولایت است؛

پیشوند غدیر، رسالت است و پسوند آن، ولایت و امامت.

عید امامت و ولایت بر عاشقان مبارک باد.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 22 آبان 1390برچسب:عید غدیر خم مبارک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 20 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش باران بگیرد...

کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند
 و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "هـــا" کنم و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم
و خلاص...!!!
خــــــــدایا...خسته ام...به وسعتِ لمس نکردن نگاه امید بخشت خسته ام...
دیگر دلم جای ترک خوردن ندارد...نباشی ازهم میپاشد...میپوسد...میمیرد
توهستــــــــــی...میبینی.....میشنوی......
راستی دلِ شکسته ام را چند میخری؟؟؟
به چند قطره باران دلم را واگذار میکنم...با سند منگوله دار...!!!
معامله ی خوبی نیست؟؟؟...
چند قطره از باران رحمت بی انتهای تو در ازای یک دل شکسته ی به درد نخور
این برای من که از زمین و زمان بریده ام عالیــــــــست
خــــــدایا...تورا به پاکی عهدی که بانگاه تو بستم...
دلم را دریاب.....دریاب که نبُرَد از زندگی...!!!
کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و تمام دلواپسیهایم را با خودش ببرد
کاش باران بگیرد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

اصلا نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم!

گرچه به ظاهر هر جسم خسته است ولی دل دریاست

تاب و توانش بیش از این هاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد باشد

دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز

باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیزم

یه روز از همین روزا      روی شب پا میزارم

توی قاب لحظه ها        عکس فردا میزارم

تا که خوب خوب بشه زخم های دلواپسیت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد,دوستت دارم,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مرا ببوس

آنگاه که به تو می نگرم
گویی مردمکانم را
به تماشای ناب ترین تصویر خلقت می نشانم
با من از گذشته بگو
از فنجان های قهوه ای که ...
بوی سیگار می داد
و لذت هم آغوشی.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 14 آبان 1390برچسب:مرا ببوس,عاشقانه,تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

همدم مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت می دونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونه هامو میگیرم
میگم وای چقدر سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
فقط تو فکر این عشقم تو فکر بودن با هم
محاله پیش من باشی برم سرگرم کاری شم
می دونم یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دادم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری
کنارم هستی و انگار همین نزدیکیاس دریا
مگه موهاتو وا کردی که موجش اومده اینجا
قشنگه رد پای عشق بیا بی چتر زیر برف
اگه حال منو داری می فهمی یعنی چی این حرف
میدونم که یه وقتایی دلت میگیره از کارم
روزایی که حواسم نیست بگم خیلی دوستت دارم
تو هم مثل منی انگار از این دلتنگی ها داری
تو هم از بس منو می خوای یه جورایی خود ازاری

نويسنده: تاريخ: 13 آبان 1390برچسب:عشق,همدم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در ایستگاه بهشت پیاده نشو

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود"
در هر ایستگاه كه قطار می ایستاد، كسی كم میشد
قطار می گذشت و سبك می شد
زیرا "سبكی" قانون خداست
قطاری كه به مقصد خدا می رفت،به ایستگاه بهشت رسید
پیامبر گفت:اینجا بهشت است
مسافران بهشتی پیاده شوند،اما اینجا ایستگاه آخرین نیست
.مسافرانی كه پیاده شدند،بهشتی شدند
اما اندكی،باز هم ماندند،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند
آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت:درود بر شما... راز من همین بود
آن كه مرا میخواهد، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 آبان 1390برچسب:در ایستگاه بهشت پیاده نشو,دوستی با خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق ما

عشق ما دهکده ئی است که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و شور و حيات
يکدم در آن فروغی نمی نشيند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه ای طولانی
چون شيری گرم بنوشم
تا دست تو را بدست آورم
از کدامين کوه می بايدم گذشت تا بگذرم
از کدامين صحرا ، از کدامين دريا
می بايدم گذشت تا بگذرم
تا تو عزيز را بدست آورم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:عشق ما,عشق ما دهکده ئی است, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می ترسم از نبودنت...


می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!
نداشتن تو ویرانم میكند و داشتنت متوقفم!
وقتی نیستی كسی را نمی خواهم
و وقتی هستی" تو را" می خواهم
رنگهایم بی تو سیاه است و در كنارت خاكستری ام
خداحافظی ات به جنونم می كشاند
و سلامت به پریشانیم!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار
بی تو خسته ام و با تو در فرار
در خیال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام
به نبودنت!!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هر کی فهمید که بریدی

هر کی فهمید که بریدی میخواد از تنت ببره
واسه شیره خسته موشم یلی میشه و میغره
تا بدونن شدی خسته همه میپرن به جونت
تیکه تیکتو میدزدن حتی قلب مهربونت
دیگه تسلیم میشی وقتی توی گله شغالا
آشناهارو ببینی که غریبن دیگه حالا
حتی اونایی که روزی همه یاور بودن و کس
وقتی افتادی میبینی که میشن به شکل کرکس
وقتی قیمت شهامت کمتر از قیمت نونه
وقتی نقل نقد و سکه است، هر شغالی مهربونه
نون تو خون زدن یه عادت،  هر حماقتی رشادت
قربونت برم خدایا  تورو میخوان واسه حاجت
دیگه انگار وقت اونه از خدا هم با خبر شد
زیر بارون رفت با عشق بود و موند و خیس تر شد
 باید از این من خودخواه مرد و عاشقونه دل کند
وقت اونه ما نزاریم که یه دلال بگه دل چند؟
 دل بیقرار و پاک چند؟عاشقای سینه چاک چند؟
مهربونی همزبونی  حتی دلهای هلاک چند؟
خنده از ته دل چند؟ تن و جون و اب و گل چند؟
حتی روزای جوونی آدمای ساده دل چند؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مطلب ارسالی ازفاطمه شیطون

حالا که دیگر دستم به آغوشت نمیرسد
و بوسیدنت موکول شده
به تمامی روزهای نیامده..
حالا که هر چه دریا و اقیانوس را
از نقشه جهان پاک کردی
مبادا غرق شوم در رویایت
باید اسمم را
در کتاب گینس ثبت کنم
تا همه بدانند
یک نفر
با سنگین ترین بار دلتنگی
روی شانه هایش
تو را دوست میداشت

نويسنده: تاريخ: 7 آبان 1390برچسب:عشق عشق و عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیزارم از آن عشق که...

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد 

یا آن که گدایی محبت شده باشد 

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک 

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد 

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟ 

باغی ست که آلوده به آفت شده باشد 

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد! 

از وهن خیانت به امانت چه بگویم

آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما

جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد 

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست

ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 7 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چرا عشق کور است؟مطلب ارسالی ازساغر

در زمان هاي بسيار قديم وقتي هنوز پاي بشر به زمين نرسيده بود،فضيلت ها و تباهي ها دور هم جمع شده بودند. آنها از بيکاري خسته و کسل بودند. ناگهان ذکاوت گفت:« بياييد يک بازي بکنيم، مثل قايم باشک.» همگي از اين پيشنهاد استقبال کردند و ديوانگي فورا فرياد زد:« من چشم مي گذارم.» و از آنجايي که کسي نمي خواست دنبال ديوانگي برود، همه قبول کردند او چشم بگذارد. ديوانگي جلوي درختي رفت و چشم هايش را بست و شروع کرد به شمردن... يک... دو... سه... همه رفتند تا جايي پنهان شوند. لطافت خود را به ماه آويزان کرد، خيانت داخل انبوهي از زباله پنهان شد، اصالت در ميان ابرها مخفي شد، هوس به مرکز زمين رفت، دروغ گفت زير سنگ پنهان مي شوم اما به ته دريا رفت، طمع داخل کيسه اي که خودش دوخته بود مخفي شد و ديوانگي مشغول شمردن بود. هفتاد و نه... هشتاد... و همه پنهان شدند به جز عشق که همواره مردد بود و نمي توانست تصميم بگيرد، جاي تعجب نيست، چون همه مي دانيم پنهان کردن عشق چقدر مشکل است. در همين حال ديوانگي به پايان شمارش مي رسيد... نود و پنج... نود و شش... هنگامي که ديوانگي به صد رسيد، عشق پريد و بين يک بوته ي گل سرخ پنهان شد. ديوانگي فرياد زد:« دارم ميام.» و اولين کسي را که پيدا کرد تنبلي بود. زيرا تنبلي تنبلي اش آمده بود جايي پنهان شود و بعد لطافت را يافت که به شاخ ماه آويزان بود. دروغ ته درياچه، هوس در مرکز زمين و ... يکي يکي همه را پيدا کرد به جز عشق و از يافتن عشق نااميد شده بود. حسادت در گوش هايش زمزمه کرد تو فقط بايد عشق را پيدا کني و او پشت بوته ي گل سرخ پنهان شده است. ديوانگي شاخه ي چنگک مانندي از درخت چيد و با شدت و هيجان زياد آن را در بوته ي گل سرخ فرو کرد و دوباره و دوباره تا با صداي ناله اي دست کشيد. عشق از پشت بوته بيرون آمد، در حاليکه با دست هايش صورتش را پوشانده بود و از ميان انگشتانش قطرات خون بيرون مي زد. شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود و او نمي توانست جايي را ببيند. او کور شده بود! ديوانگي گفت:« من چه کردم؟ من چه کردم؟ چگونه مي توانم تو را درمان کنم؟» عشق پاسخ داد:« تو نمي تواني مرا درمان کني. اما اگر مي خواهي کمکم کني مي تواني راهنماي من شوي.»

و اينگونه است که از آن روز به بعد عشق کور است و ديوانگي همواره همراه اوست...!

 

نويسنده: تاريخ: 6 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناظره مـرگ و زنـدگی

                   
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن

مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی

زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو

زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان

مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش میشد


 

کاش میشد روی زمین ما دوتا باشیم و بــــس
خسته ام از آدما زندونیم توی قفس
من میخوام کاری کنی که انتظار تموم بشه
بغض تنهایی من بی تو داره وا میشه
میخوام ابرارو ببینم میخوام اون بالا بشینم
میخوام اونجا دلمو بشکافمو بگم که این پایین برام هیچی نداشت ...
حالا ابرا واسه من سیاهنو اشک میریزن
ازشون میخوام منو بیان ازینجا ببرن
رو زمین جایی نمونده بیا که با هم بپریم
غموغصه هامونو بیا ازینجا ببیرم
میخوام ابرارو ببینم میخوام اون بالا بشینم
میخوام اونجا دلمو بشکافمو بگم که این پایین برام هیچی نداشت ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشمانش

چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رود بی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم…

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:چشمانش,چشمانش پر از اشک بود, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برو به سلامت

بروخوبم به سلامت ، تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت ، چرا اینقدر بی قراری ؟
برو پیش عشق تازه ت ، نگران من نباش
تو چشام نگاه نکن ، نمک رو زخم من نپاش
نمی خوام توی نگاهت ببینم نفرتو راحت
یا تحملم کنی و واسه تو بشم یه عادت
اگه دیگه چشمای من تو دلت جایی نداره
اگه حرفام روی لب هات گل لبخند نمی کاره
برو تا بازم بخندی ، من به لبخند تو زنده م
وقتی تو پیشم نباشی ، به خیالت دل می بندم
اگه واسه قصه ی ما شعر عاشقونه ای نیست
یا اگه برای موندن دیگه هیچ بهونه ای نیست
اگه فکر میکنی دیگه ، این من و تو ما نمیشه
برو خوبم ، به سلامت ، خوب و خوش باشی همیشه
تو که تقصیر نداری ، تنهایی تقدیر منه
غم و گریه و جدایی ، همه تقصیر منه
برو خوبم ، به سلامت تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:برو,برو به سلامت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دستهایم برایت شعر می نویسند

دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد
عشق من ...
مرا تنها مگذار
کناراین پرچین های کوتاه که یادآورلحظات وخنده های مابود ...
یا کنارآن چناربلندکه عمری دربازیهایمان برآن چشم گذاشتیم...
کنار آن دیوار کاه گلی که با گریه تو گریستم...
تو از من پرسیدی چرا اشک می ریزم و من گفتم ...
یاد داری نگاه آخر را
چه آسوده می گذشتی و جا می گذاشتی
اکنون می گذارم و می گذرم
نه از تو ... نه از دنیای تو ...
آری از هستی و خاطراتت می گذرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 1 آبان 1390برچسب: دستهایم برایت شعر می نویسند , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com