تقدیم به تمام عاشقان

به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد و به مجنون و به لیلا شدنش می ارزد

منوي اصلي

آرشيو موضوعي

آرشيو مطالب

لينکستان

ساعت

امکانات


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 16
بازدید هفته : 1692
بازدید ماه : 2219
بازدید کل : 32628
تعداد مطالب : 577
تعداد نظرات : 279
تعداد آنلاین : 1

Alternative content



برگزاری مراسم ختم قرآن

بـا تـوجـه بـه نـزدیـک شـدن به حـلـول مــاه مبـارک رمضـان٬ در نظـر داریـم از اجـری معـنوی برخوردار شویـم و دوره قرآنی برگزار نماییم؛ لـذا از شما کاربران عزیز خواهشمندیم در این مراسم پرفیض شرکت كنيد.

دوستان عزیز برای شرکت در این مراسم پرفیض میتوانید به آدرس زیر بیایید و از نحوه شرکت در این برنامه بیشتر مطلع شوید

جامعه مجازی رازعشق

ورود به سایت برگزاری مراسم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 23 تير 1391برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

جامعه مجازي رازعشق

مژده                مژده
وبلاگ عاشقانه razeeshgh.loxblog .com  تبدیل به سایت شد
 سلام دوستان عزیز

جامعه مجازی راز عشق به امکانات بی نظیر در نوروز 91 راه اندازی شد

از امکانات این جامعه مجازی: چت خصوصی و چت روم پیشرفته، اشتکراک گذاری مطالب، موزیک، عکس و ویدیو، تالار گفتگو فوق پیشرفته، ايجاد آزمون و...

همین الان میتونید عضو جامعه مجازی ما شوید
razeeshgh.ir

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 21 بهمن 1398برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عزیزم تولدت مبارک

در آن روز که فرشتگان
از عشق سرشار بودند
و از روی عشق پایکوبی می کردند
دانستم،‌ تو ای نازنین پای بر زمین خاکی عالم
نهاده ای، پس برای خوش آمدی گویی
بهترین گل آدم و عالم را به تو هدیه دادم
و آن قلب کوچک و بی ریای من بود.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 28 دی 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به قلبهایمان هشدار دهیم


حتی در آسمان تیره و ابری هم
می توان ستاره پیدا کرد
حتی از دریای خروشان و طوفانی هم
می شود ماهی گرفت

اگر آب نیست و آفتاب بی رمق است
میتوان حتی گل و درخت را در حافظه کاشت!
و برگ و بارشان را به تماشا گذاشت...

تنها باید به چشمهایمان بیاموزیم
که زیباییها را جستجو کنند ...

به گوشهایمان یاد بدهیم
که زمزمه های مهربانی را بشنوند...

به قلبهایمان هشدار دهیم
که جز برای محبت و عشق نتپند...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 12 دی 1390برچسب:به قلبهایمان هشدار دهیم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !


خدا گفت: چیزی بگو !
گنجشک گفت: خسته ام.
خدا گفت: از چه ؟
گنجشک گفت: تنهایی، بی همدمی. کسی تا به خاطرش بپری، بخوانی، او را داشته باشی.
خدا گفت: مگر مرا نداری ؟
گنجشک گفت: گاهی چنان دور می شوی که بال های کوچکم به تو نمی رسند .
خدا گفت: آیا هرگز به ملکوتم نیامدی ؟
گنجشک سکوت کرد. بغض  به دیواره های نازک گلویش فشار آورده بود.
خدا گفت: آیا همیشه در قلبت نبوده ام ؟! چنان از غیر پُرش کردی که جایی برایم نمانده.
چنان کوچک که دیگر توان پذیرشم را نداری . هرگز تنهایت گذاشتم ؟
گنجشک سر به زیر انداخت . دانه های اشک ، چشم های کوچکش را پر کرده بود .
خدا گفت : اما در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست ، بیا !
گنجشک سر بلند کرد . دشت های آن سو تا بی نهایت سبز بود .
گنجشک به سمت بی نهایت پر گشود

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 6 دی 1390برچسب:خدا گفت: در ملکوت من همیشه جایی برای تو هست , بیا !, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

گل نازم

گل نازم دلم تنگه نذاشتن پیش هم باشیم
باید هر دو جدا از هم شریك درد و غم باشیم
دلم تنگه واسه چشمات

دلم تنگه گل نازم منم مثل تو دلگیرم
میدونم عاقبت یك شب از این دلتنگی میمیرم

دلم تنگه گل نازم نگی از تو جدا بودم
اگه پرسیدن اون كی بود نگی من بی وفا بودم
دلم تنگه واسه چشمات

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 3 دی 1390برچسب:گل نازم,دلم تنگه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قلبم سرشار از خوشی است


قلبم سرشار از خوشی است زیرا دستان قدرتمند خداوند را در دستانم حس می کنم.

* قلبم سرشار از خوشی است
زیرا هر روز صبح شاهد طلوعی دوباره در زندگی ام هستم.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 1 دی 1390برچسب:قلبم سرشار از خوشی است,عکس عاشقانه,مطالب عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

شب یلدا فرخنده باد

شب است و گیتی غرق در سیاهی
شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی
باور به نور و روشنایی است ،
که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند
و از دل شبهای یلدا ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند
تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ،
شب یلدا را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم.

هر چه از روشنی و سرخی داریم برداریم کنار هم بنشیینیم و بگذاریم که دوستی ها سدی باشند در برابر تاریکی ها
یلدایتان رویایی، روزهایتان پر فروغ و شبهایتان ستاره باران!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 29 آذر 1390برچسب:شب یلدا,یلدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

قفس زندگی

این روزا دلم خیلی گرفته
زندگی واسم یه نواخت شده همش دارم فکر می کنم
دلم می خواد برم یه جای دوره دور ولی خوب چی کنم که نمی شه
تو دل تنگیام فقط می نویسم از احساسم از قلبم که اگه اونم نداشتم الان دلم از تنهایی و غم منفجر شده بود
اصلا این زندگی چه فایده ای داره ؟
که چی! ادما که یا دلشون شکسته یا مشکلات فراوون دیگه! میگن هر انسانی می خواد به دنیا بیاد خدا زمین و نشونشون می ده و می پرسه :دوست داری بری زمین؟
ولی! خدایا من اشتباه کردم من نمی خوام اینجا بمونم
نمی خوام وقتی قلبم مثل یه گل روی بوته ای که عمرشو کرده پژمرده و تنهاست و نفسای آخرشو داره می کشه حالا چه فرقی می کنه که بوته هنوز سر پاست؟؟؟
وقتی مدرسه می رفتم یه بیت شعر بود که خیلی دوستش داشتم:
من نگویم که مرا از قفس ازاد کنید            قفسم برده به باغی ودلم شاد کنید
احساس این پرنده کوچولو رو خوب درک می کنم چون تو این قفس بزرگ زندگی اسیرم
دلم می خواست پرواز کنم و از این قفس لعنتی فرار کنم از همه این ادمایی که هدفاشون مثل باد کردن باد کنکی می مونه که آخرش می ترکه و اون وقت خیلی دیره...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 26 آذر 1390برچسب:قفس زندگی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دوست بايد كسي باشد كه

دوست بايد كسي باشد
كه هروقت بار تنهاييت سنگين شد
هر وقت كمر كلماتت شكست

هر وقت واژه هايت لال شدند
بيايد بنشيند مقابل چشمهايت
و تو زل بزني به خودت
كه جاري شده اي ميان چشمهايش...
بايد كسي باشد
كه هر وقت بار دلتنگيت سنگين شد
هر وقت طاقت سكوتت تمام شد
هر وقت كم آوردي
بيايد بنشيند كنارت
و تو سرت را بگذاري روي شانه اش
و تمام خودت را به او تكيه دهي...
بايد كسي باشد
كه هر وقت بار خستگي هايت سنگين شد
هر وقت سهمت از بغض بيشتر از توانت شد
بيايد آغوش باز كند
و پناهت شود
و تو يك جا تمام تنهاييت را
تمام دلتنگيت را
تمام سكوتت را
تمام خستگيهايت را
و تمام بغضت را
ميان هُرم نفسهايش
نفس بكشي

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 25 آذر 1390برچسب:دوست بايد كسي باشد كه,دوست, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

باران که می بارد


باران که می بارد...
باید آغوشی باشد...
پنجره ی نیمه بازی...
موسیقی باران...
بوی خاک...
سرمای هوا...
گره ی کور دست ها و پاها...
گرمای عریان عاشقی...
صدای تپش قلب ها...
خواب هشیار عصرانه...
باران که می بارد...
باید کسی باشد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 23 آذر 1390برچسب:باران که می بارد,باران, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

كل یوم عاشورا....كل ارض كربلا

سلام بر«عطش» دشت کربلا
سلام بر شاه کربلا
سلام بر مولای سر از تن جدا
سلام بر تشنه لبان عاشورا
سلام بر سرباز شش ماه
سلام بر سقای تشنه کام
سلام بر دستان بر خاک فتاده
سلام برمشک تیر خورده
سلام بر بدن‎های چاک چاک
سلام بر خورشیدهای بر نیزه
سلام بر مظلومیت بر خاک مانده
سلام بر حنجره خشک و تشنه علی اصغر
سلام بر خیمه‎های سوخته
سلام بر تربت پاکت ای کربلا
سلام بر عاشورا
سلام ... 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 5 آذر 1390برچسب:محرم آمد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دنیای من

دنیایی من بعد از تو نابوده , بس کن برای رفتنت زوده

باید بفهمی مرد این خونه , تا پای جونش عاشقت بوده

من بی قرار اما تو خونسردی , انگار نه انگار عاشقم کردی

گریه ام گرفت از بس صدات کردم , من گریه کردم تا تو برگردی

برگرد آخه این جاده بن بسته, این جاده با تنهایی همدسته

عشق رو تو قلبت مومیایی کن , تا بغض این دیووونه نشکسته

اشکای ما هم سن بارونه , این گریه سهم هردوتامون

با من بمون شیرین ترین لیلا , فرهاد تو بدجوری مجنونه

ترکم نکن من بی تو نمیتونم , من زندگیمو به تو مدیونم

من بی تو احساس بدی دارم , من بی تو , من بی تو

من بی تو حرفشم نزن جونم

 

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 30 آبان 1390برچسب:دنیای من,دنیایی من بعد از تو نابوده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ببار باران

ببار باران به جای
 بغض های نشکسته ام
ببار هر چه بیشتر تا
تسلی شوی
بر زخم های دلم
ببار و ببار
تا گم شوم
در سیل کوچه های درد
ببار باران ببار
 تا نبینم !!
هیچ طلوعی را
 در این دنیای نامرد!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حسرت خیس


دوباره خزون اومد نم نم بارون می زنه تو صــورتم
بوي خاك و نم كوچه ميگه هنوز ديوونتم
رعدو برق فهميده انگار زندگيم شده غم انگيز
دستاي كيو گرفتي زير بارو ن هاي پاييز
مي خوام اينجا با تو باشم زير بارونها دوباره
ولي افسوس نه تو هستي نه ديگه بارون مي باره
خزونم داره مي ره نمونده برگي رو درختا
من هنوز منتظرم توي جاده تك و تنها
ديگه بارون نمي باره توي جاده پر برفه
به خداي آسمونها عشقت از يادم نرفته
مي خوام اينجا با تو باشم زير برف و باد و بارون
نيايي با خاطراتت سر ميزارم به بيابون

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 28 آبان 1390برچسب:حسرت خیس,دوباره خزون اومد نم نم بارون مي زنه تو صورتم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هراس

گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
مي­دونم از من و دل ، دل مي­کني واي مي­دونم
ديگه شبها غزل­هاي کوچه­ باغي مي­خونم
واي مي­دونم  غم مي­مونه ، من مي­مونم
گريه هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
رنگ تنهايي دل ، بي­ تو همرنگ هراس
هيزم دورخ من ، بي­ تو نيلوفر و ياس
ديگه با من به بهار ، نه شکفتن نه غرور
مي­ميره قوي سفيد ، روي درياچه دور
گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه
مي­دونم مثل شهاب ، تو يه شب پر مي­زني
با گريزت به دلم ، زخم خنجر مي­زني
ديگه در غربت شب ، صداي گريه مياد
يه طرف گريه من ، يه طرف ناله باد
گريه هام کوه صبورو مي­شکنه
گريه مرد غرور و مي­شکنه

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 27 آبان 1390برچسب:حراس,گريه ­هام کوه صبورو مي­شکنه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

واست می میرم


سردی نگاهو بشکن , فاصله سزای ما نیست
تو بمون واسه همیشه , این جدایی حق ما نیست
بودن تو آرزومه , حتی واسه یه لحظه
می میرم بی تو
خوندن من یه بهانه است , یه سرود عاشقانه است
من برات ترانه می گم , تا بدونی که باهاتم
تو خود دلیل بودنم , بی تو شب سحر نمی شه
می میرم بی تو
من عشقت رو به همه دنیا نمیدم , حتی یادت رو به کوه و دریا نمیدم
با تو می مونم واسه همیشه
اگه دنیا بخواد من و تو تنها بمونیم , واست می میرم جواب دنیا رو میدم
با تو می مونم واسه همیشه
خاطرات تو رو چه خوب چه بد حک می کنم , توی تنها ییام فقط به تو فکر می کنم
با تو می مونم واسه همیشه

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 26 آبان 1390برچسب:فاصله سزای مانیست,واست میمیرم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

با تو انگار تو بهشتم

با تو این تن شکسته، داره کم کم جون میگیره
آخرین ذرات موندن، توی رگهام نمیمیره
با تو انگار تو بهشتم، با تو پرسعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

اگه رو حصیر بشینم، اگه هیچ نداشته باشم
با تو من مالک دنیام، با تو در نهایتم من
با تو انگار تو بهشتم، با تو پر سعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

با تو شاه ماهی دریا، بی تو مرگ موج تو ساحل
با تو شکل یک حماسه، بی تو یک کلام باطل
بی تو من هیچی نمیخوام، از این عمری که دو روزه
نرو تا غم واسه قلبم، پیرهن عزا بدوزه

با تو انگار تو بهشتم، با تو پر سعادتم من
دیگه از مرگ نمیترسم، عاشق شهامتم من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 23 آبان 1390برچسب:با تو انگار تو بهشتم,شعر عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عید غدیر خم مبارک

ولایت علی بن ابی طالب (ع) ولایت خدا و محبت او عبادت خدا و پیروی از او فریضه ای از جانب خدا است .

پیامبراکرم(ص)

رخداد غدیر در ذی حجه سال دهم هجری، تنها یک حادثه تاریخی نیست؛

غدیر، تنها نام یک سرزمین نیست، یک تفکر است؛

نشانه ای است از تداوم خط نبوت؛

چشمه ای است که تا پایان هستی می جوشد؛

غدیر، روز اکمال دین، اتمام نعمت و موجب خشنودی خداست؛

روز بزرگ، روز گشایش و روز تکامل است؛

غدیر، نه تاریخ است، نه جغرافیا و نه روایت، بلکه ولایت است؛

پیشوند غدیر، رسالت است و پسوند آن، ولایت و امامت.

عید امامت و ولایت بر عاشقان مبارک باد.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 22 آبان 1390برچسب:عید غدیر خم مبارک, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

انتظار

روزی هزار بار دلت راشکسته ام
بیخود به انتظار وصالت نشسته ام
هربار این تویی که رسیدی و در زدی
هربار این منم که در خانه بسته ام
هر جمعه قول میدهم آدم شوم ولی
هم عهد خویش هم دلت راشکسته ام

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 20 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش باران بگیرد...

کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و شیشه بخار کند
 و من همه ی دلتنگیهایم را رویش "هـــا" کنم و با گوشه ی آستینم همه را یکباره پاک کنم
و خلاص...!!!
خــــــــدایا...خسته ام...به وسعتِ لمس نکردن نگاه امید بخشت خسته ام...
دیگر دلم جای ترک خوردن ندارد...نباشی ازهم میپاشد...میپوسد...میمیرد
توهستــــــــــی...میبینی.....میشنوی......
راستی دلِ شکسته ام را چند میخری؟؟؟
به چند قطره باران دلم را واگذار میکنم...با سند منگوله دار...!!!
معامله ی خوبی نیست؟؟؟...
چند قطره از باران رحمت بی انتهای تو در ازای یک دل شکسته ی به درد نخور
این برای من که از زمین و زمان بریده ام عالیــــــــست
خــــــدایا...تورا به پاکی عهدی که بانگاه تو بستم...
دلم را دریاب.....دریاب که نبُرَد از زندگی...!!!
کاش باران بگیرد...
کاش باران بگیرد و تمام دلواپسیهایم را با خودش ببرد
کاش باران بگیرد...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 18 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد

اصلا نگو که رویای دور از دسترس خوش نیست قبول ندارم!

گرچه به ظاهر هر جسم خسته است ولی دل دریاست

تاب و توانش بیش از این هاست

دوستت دارم

و تاوان آن هر چه باشد باشد

دوستت خواهم داشت بیشتر از دیروز

باکی ندارم از هیچکس و هر کس که تو را دارم عزیزم

یه روز از همین روزا      روی شب پا میزارم

توی قاب لحظه ها        عکس فردا میزارم

تا که خوب خوب بشه زخم های دلواپسیت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 16 آبان 1390برچسب:یکبار خواب دیدن تو به تمام عمر می ارزد,دوستت دارم,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مرا ببوس

آنگاه که به تو می نگرم
گویی مردمکانم را
به تماشای ناب ترین تصویر خلقت می نشانم
با من از گذشته بگو
از فنجان های قهوه ای که ...
بوی سیگار می داد
و لذت هم آغوشی.


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 14 آبان 1390برچسب:مرا ببوس,عاشقانه,تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

در ایستگاه بهشت پیاده نشو

از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود"
در هر ایستگاه كه قطار می ایستاد، كسی كم میشد
قطار می گذشت و سبك می شد
زیرا "سبكی" قانون خداست
قطاری كه به مقصد خدا می رفت،به ایستگاه بهشت رسید
پیامبر گفت:اینجا بهشت است
مسافران بهشتی پیاده شوند،اما اینجا ایستگاه آخرین نیست
.مسافرانی كه پیاده شدند،بهشتی شدند
اما اندكی،باز هم ماندند،قطار دوباره راه افتاد و بهشت جا ماند
آنگاه خدا رو به مسافرانش كرد و گفت:درود بر شما... راز من همین بود
آن كه مرا میخواهد، در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 13 آبان 1390برچسب:در ایستگاه بهشت پیاده نشو,دوستی با خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق ما

عشق ما دهکده ئی است که هرگز به خواب نمی رود
نه به شبان و نه به روز
و جنبش و شور و حيات
يکدم در آن فروغی نمی نشيند
هنگام آن است که دندان های تو را
در بوسه ای طولانی
چون شيری گرم بنوشم
تا دست تو را بدست آورم
از کدامين کوه می بايدم گذشت تا بگذرم
از کدامين صحرا ، از کدامين دريا
می بايدم گذشت تا بگذرم
تا تو عزيز را بدست آورم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 11 آبان 1390برچسب:عشق ما,عشق ما دهکده ئی است, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می ترسم از نبودنت...


می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!
نداشتن تو ویرانم میكند و داشتنت متوقفم!
وقتی نیستی كسی را نمی خواهم
و وقتی هستی" تو را" می خواهم
رنگهایم بی تو سیاه است و در كنارت خاكستری ام
خداحافظی ات به جنونم می كشاند
و سلامت به پریشانیم!
بی تو دلتنگم و با تو بی قرار
بی تو خسته ام و با تو در فرار
در خیال من بمان
از كنار من برو
من خو گرفته ام
به نبودنت!!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 10 آبان 1390برچسب:می ترسم از نبودنت و از بودنت بیشتر!عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

هر کی فهمید که بریدی

هر کی فهمید که بریدی میخواد از تنت ببره
واسه شیره خسته موشم یلی میشه و میغره
تا بدونن شدی خسته همه میپرن به جونت
تیکه تیکتو میدزدن حتی قلب مهربونت
دیگه تسلیم میشی وقتی توی گله شغالا
آشناهارو ببینی که غریبن دیگه حالا
حتی اونایی که روزی همه یاور بودن و کس
وقتی افتادی میبینی که میشن به شکل کرکس
وقتی قیمت شهامت کمتر از قیمت نونه
وقتی نقل نقد و سکه است، هر شغالی مهربونه
نون تو خون زدن یه عادت،  هر حماقتی رشادت
قربونت برم خدایا  تورو میخوان واسه حاجت
دیگه انگار وقت اونه از خدا هم با خبر شد
زیر بارون رفت با عشق بود و موند و خیس تر شد
 باید از این من خودخواه مرد و عاشقونه دل کند
وقت اونه ما نزاریم که یه دلال بگه دل چند؟
 دل بیقرار و پاک چند؟عاشقای سینه چاک چند؟
مهربونی همزبونی  حتی دلهای هلاک چند؟
خنده از ته دل چند؟ تن و جون و اب و گل چند؟
حتی روزای جوونی آدمای ساده دل چند؟

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 8 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

بیزارم از آن عشق که...

بیزارم از آن عشق که عادت شده باشد 

یا آن که گدایی محبت شده باشد 

دلگیرم از آن دل که در آن حس تملک 

تبدیل به غوغای حسادت شده باشد 

دل در تب و طوفان تنوع طلبی چیست؟ 

باغی ست که آلوده به آفت شده باشد 

خودبینی و خودخواهی اگر معنی عشق است،

بگذار که آیینه نفرت شده باشد! 

از وهن خیانت به امانت چه بگویم

آنجا که خیانت به خیانت شده باشد!

شرمنده عشقیم و دل منجمد ما

جا دارد اگر غرق خجالت شده باشد 

مقصود من از عشق نه این حس مجازی ست

ای عشق مبادا که جسارت شده باشد

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 7 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

مناظره مـرگ و زنـدگی

                   
زندگی: من فرصتی مغتنم برای بودنم
تو اژدهایی مترصد بلعیدن

مرگ: من آغازی به آرامش ابدیم
تو آغازی به آلام دنیوی

زندگی: من خالق یک لحظه شیرین عاشقانه ام
تو جابری که دریغ از این لحظه نداری

مرگ: تو تحمیل ناخواسته ی گریبانگیر بشریتی
من منتخب آنها برای رهایی از تو

زندگی: تو فاجعه انفصال عاشق و معشوقی
من فرصت دوباره باهم بودنشان

مرگ: تو بار سنگین اجباری برای زجر کشیدن
من جرثومه ای برای گریز از این وادی


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 5 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

کاش میشد


 

کاش میشد روی زمین ما دوتا باشیم و بــــس
خسته ام از آدما زندونیم توی قفس
من میخوام کاری کنی که انتظار تموم بشه
بغض تنهایی من بی تو داره وا میشه
میخوام ابرارو ببینم میخوام اون بالا بشینم
میخوام اونجا دلمو بشکافمو بگم که این پایین برام هیچی نداشت ...
حالا ابرا واسه من سیاهنو اشک میریزن
ازشون میخوام منو بیان ازینجا ببرن
رو زمین جایی نمونده بیا که با هم بپریم
غموغصه هامونو بیا ازینجا ببیرم
میخوام ابرارو ببینم میخوام اون بالا بشینم
میخوام اونجا دلمو بشکافمو بگم که این پایین برام هیچی نداشت ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

چشمانش

چشمانش پر از اشک بود به من نگاه کردو گفت مرا دوست داری؟
به چشمانش خیره شدم، قطره های اشک را از چشمانش زدودم و خداحافظی کردم،
روزی دیگر که او را دیدم، آنقدر خوشحال شد که خود را در آغوش من انداخت و سرش را روی
سینه ام گذاشت و گفت اگر مرا دوست داری امروز بگو….!
ماه ها گذشت و در بستر بیماری افتاده بود، به دیدارش رفتم و کنارش نشستم و او را
نگاه کردم و گفت بگو دوستم داری…!
می ترسم دیگر هیچگاه این کلمه را از دهانت نشنوم، ولی هیچ حرفی نزدم به غیر از
خداحافظی…!!
وقتی بار دیگر به سراغش رفتم روی صورتش پارچه سفیدی بود، وحشت زده و حیران
پارچه را کنار زدم، تازه فهمیدم چقدر دوستش داشتم…
امروز روز مرگ من است، مرگ احساسم، مرگ عاطفه هایم
امروز او می رود ومرا با یک دنیا غم بر جا می گذارد
او می رود بی آنکه بداند به حد پرستش
دوستش دارم…

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 2 آبان 1390برچسب:چشمانش,چشمانش پر از اشک بود, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

برو به سلامت

بروخوبم به سلامت ، تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت ، چرا اینقدر بی قراری ؟
برو پیش عشق تازه ت ، نگران من نباش
تو چشام نگاه نکن ، نمک رو زخم من نپاش
نمی خوام توی نگاهت ببینم نفرتو راحت
یا تحملم کنی و واسه تو بشم یه عادت
اگه دیگه چشمای من تو دلت جایی نداره
اگه حرفام روی لب هات گل لبخند نمی کاره
برو تا بازم بخندی ، من به لبخند تو زنده م
وقتی تو پیشم نباشی ، به خیالت دل می بندم
اگه واسه قصه ی ما شعر عاشقونه ای نیست
یا اگه برای موندن دیگه هیچ بهونه ای نیست
اگه فکر میکنی دیگه ، این من و تو ما نمیشه
برو خوبم ، به سلامت ، خوب و خوش باشی همیشه
تو که تقصیر نداری ، تنهایی تقدیر منه
غم و گریه و جدایی ، همه تقصیر منه
برو خوبم ، به سلامت تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 1 آبان 1390برچسب:برو,برو به سلامت, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نرو

چرا حس میکنم هستی کنارم
چر این رفتنو باور ندارم
چرا گم میکنم روز و شبارو
چرا حس میکنم داری هوامو
چرا هستی میونه خواب و رویا
چرا پر میشه تو هرم نفسها
دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو بمون نرو بمون نرو بمون کنارم
اخه ترانه هام همش بهونت و میگیرن
اگه بری همه کهنه میشن بی تو میمیرن
اگه بری چشامو پشت جاده جا میذارم
اگه بری خود بارون میشم برات میبارم
دارم نفس نفس نبودن تو کم میارم
میخوای بری تورو به این ترانه میسپارم
ولی نرو .... نرو بمون ...
نرو که جز تو چاره ای به جز خودت ندارم
نرو خیال نکن بدون تو دووم میارم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 30 مهر 1390برچسب:نرو,چرا حس میکنم هستی کنارم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دستهایم برایت شعر می نویسند

دستهایم برایت شعر می نویسند
اما تو نخواهی خواند
آتش عشق در چشمانم غوطه می زند
ولی تو هرگز نخواهی دید
و من با این همه اندوه از کنارت خواهم گذشت
و باز تو درک نخواهی کرد
عشق من ...
مرا تنها مگذار
کناراین پرچین های کوتاه که یادآورلحظات وخنده های مابود ...
یا کنارآن چناربلندکه عمری دربازیهایمان برآن چشم گذاشتیم...
کنار آن دیوار کاه گلی که با گریه تو گریستم...
تو از من پرسیدی چرا اشک می ریزم و من گفتم ...
یاد داری نگاه آخر را
چه آسوده می گذشتی و جا می گذاشتی
اکنون می گذارم و می گذرم
نه از تو ... نه از دنیای تو ...
آری از هستی و خاطراتت می گذرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 1 آبان 1390برچسب: دستهایم برایت شعر می نویسند , موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

به قلبم حق می دهم

 

خدا
به قلبم حق می دهم
محبوب من!
اگر عاشق تو هستم  و تمام فکر و زندگی و رؤیاها و خواب و بیداری من شده ای
اگر ساعت‌ها غرق تو می شوم و چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است
اگر همه لحظه های دوری از تو این همه سخت و  پر از غصه است
اگر هر بار که آسمان را می نگرم و ستاره ای درخشان را می بینم، به یاد تو می افتم
اگرهمه لحظه ها تو را در مقابل چشمانم می بینم و به یاد تو می باشم
اگر هر سحرگاه در آسمان دلم طلوعی دوباره داری
و اگر تنها در آسمان قلبم خورشید مهر توست که می درخشد
و اگر تنها عطر تو بر مشام من خوش می آید
باور داشته باش که دست من نیست
این قلب عاشق من است  که لبریز از مهر توست و تو را می خواهد و جز تو هیچ  نمی خواهد.
و من به قلبم حق می دهم که تنها تو را بخواهد که تو اولین و آخرین عشقی هستی که در اعماق قلبم نشستی و می توانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:خدا به قلبم حق می دهم, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

می نویسم از تو

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني
تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم
تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم
پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس
تو را از بين گل هايي كه در تنهايي ام روييد با حسرت جدا كردم
و تو در پاسخ موج تمناي دلم گفتي : دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي
و من تنها براي ديدن زيبايي آن چشم تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم
همين بود آخرين حرفت و من بعد از عبور تلخ و غمگينت
حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم


ادامه مطلب
نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 29 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

حرف های تنهایی

خداوندا 
به تو روی آوردم چون یگانه معبود عالمی از خود مرانم من بی تو هیچم و با نام تو همه چیــز، دست نیاز به سوی تو آورده‌ام تومهربانی و دست گیــرنده مستمنــدان لطف و کرمـت را از من دریــغ مدار ، از عالمت حیــرانم و در خـــود سرگردان باحالتی پریشان به درگاهت نالانم و از دیده گریان و همه جا به سوی تو روان تو کریمی و بزرگوار رحیمی و بخشاینده روح روان ، از بندگان ناآگاهت در گذر و روح آنان را به سعادت راهنمایی فرما و هر آنچه از عالم کبریایی خواهی بر جسم عنایت فرما چون هر دردی که از سوی تو رسـد رحمت است وتحمّل آن را دارم .
خدایا به عظمت تو سر تعظیـــم فرود می آورم و از تو میخــواهم که مرا جــزو بندگان مقرّب درگاه خویش منظور فرمایی.
و از روی لطف و کرمت ارواح پاک را برای هــدایت بر من نازل فرمایی تا رستــگار شوم ،  تو بزرگی و سزاوار ستایش و تکریم.
خدایا
پیشانی بر خاک تو می گذارم چون سجده سزاوار بزرگی و عظمت توست .
تو مالک جان و تن بندگانی و همه حقایق رامی دانی و هرآنچه بخواهی بر بندگانت روا می داری .
ابد و ازل از توست و چراغ هر دانش و معرفتی از تو روشن است.
برمن سعادت شناخت و بندگی عنایت بفرما چون تو اصل کائناتی ومن ذره‌ای از حیات ، تو در عالم غیبی و بندگانت پر از عیب ، عیوبم را بنمایان تا در رفع آنها کوشا باشم .
در این دنیا از تو چیزی غیر از عزت و شرف و بی نیازی نمی خواهم ، تو رحیمی و رحمان من محتاجم و فقیری درمانده برسر کویت مرا دریاب و از درگاه خود مران .
به رحمت صفاتت اگر تقصیری دارم از آن در گذر و در زندگی پس از مرگ آرامش ابدی عنایتم فرما .

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 28 مهر 1390برچسب:خداوندا,حرف های تنهایی, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نرو

نرو توهم مثل من نمی تونی دووم بیاری نرو
تو هم مثل من تو غصه کم میاری نرو
نرو تو هم می پوسی میمیری بی من نرو
تو هم طاعون غم میگیری ای من نرو
نرو تو که میدونی من بی تو تو بی من یعنی حسرت
تو که می دونی بی جواب میمونه عشق و عادت
تو که میدونی کم میشم تو که میدونی کم میشی
تو که میدونی هم آغوش  غم میشی نرو
بری جواب روزات چی میدی
حرفای مارو تو گوش کی میگی
تو که می دونی تو این بچه بازی هردومون بازنده بازیم
نرو که رفتنت صلاح ما نیست
ببین جدایی تو نگاه ما نیست
نرو نزار بگن عشق یعنی حسرت
نزار این تمنا بشه نفرت
نرو تو که میدونی من بی تو تو بی من یعنی حسرت
تو که می دونی بی جواب میمونه عشق و عادت
تو که میدونی کم میشم تو که میدونی کم میشی
پس نرو نرو ...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 27 مهر 1390برچسب:نرو, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

ردپای خدا

شبی خواب دیدم ...
خواب دیدم در طول ساحل با پروردگارم قدم می زدم ...
سراسر آسمان صحنه هایی از زندگیم را نشان می داد . برای هر صحنه به دو ردیف ردپا روی شن توجه کردم ...
یکی به من تعلق داشت , دیگری به خداوند ...
وقتی آخرین صحنه در مقابلم نمایان شد باز به ردپاها نگریستم , فقط یک رد پا باقی مانده بود , همچنین متوجه شدم که این در  بدترین و اندوه بارترین اوقات زندگیم  اتفاق افتاده بود ...
مضطرب شدم و از پروردگارم پرسیدم :
« پروردکارا ! تو گفتی که از هنگامیکه من تصمیم گرفتم از تو پیروی کنم , تو تمام راه را با من گام خواهی برداشت اما من متوجه شدم که در طی سخت ترین اوقات زندگیم فقط یک رد پا وجود دارد . نمی فهمم , وقتی من به تو بیش تر احتیاج داشتم مرا ترک کردی !؟ »
پروردگار پاسخ داد :
« من تو را دوست دارم و هرگز رهایت نمی کنم . در دوران آزمون و رنج تو ,
وقتی که فقط یک رد پا می بینی , زمانی است که من تو را در آغوش می بردم . »

« مارگارت قیشبک پاورز »

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 26 مهر 1390برچسب:ردپای خدا, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

نزدیک میشم...

نزدیک میشم وقتی حواست نیست 

اونقد که مرزی جز لباست نیست

از پشت سر چشماتو میگیرم 

بگو کی ام که برگشتم !؟ 

بگو !  وگرنه می میرم

 منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی 

شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی

 منم اونکه ازت دوره ولی قهرش حقیقت نیست 

که با تموم دلتنگیش تولد ِ تو دعوت نیست !

 شاید از صورت ِخستم.. از این لحن ِ غم آلودم 

بفهمی من کی ام امشب ! کجای زندگیت بودم !

نمیخواستم بدونی تو چرا به گریه افتادم ... 

اگر اصرار میکردم تو رو از دست میدادم ! . . .

 منم اونکه تظاهر کرد نداره دیگه احساسی 

شاید واسه همینم هست که دستامو نمیشناسی !!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تنها آرزوی من

راز عشق.تقدیم به تمام عاشقان

گاه آرزو می کنم ، چند لحظه ای جای من باشی.
دلت ، دل من باشد، چشمانت ، چشمان من باشد، روحت ، روح من باشد ، تمام وجودت از من باشد.آنگاه خواهی دید  چقدر برای رسیدن به تو بی قراری می کنم،
خواهی دید شبها  و روزها از دوری تو اشک می ریزم،
و احساس خواهی کرد چقدر تو را دوست دارم.
گاه آرزو میکنم ، دوباره تو را در کنار خودم ببینم ، در چشمانت نگاه کنم و بگویم این رسم عاشقیست؟
آنگاه که دلم به درد می آید و به یاد خاطرات شیرین با هم بودنمان اشک میریزم آرزو میکنم یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را زیر پا بگذارد تا بفهمی من چه دردی در سینه ام دارم.
حالا که تو بی احساس شده ای ، دلت سنگ شده و با عشق نمی سازی گناه من چیست!
گناه من چه بود که رهایم کردی و به بهانه اینکه عشق وجود ندارد قید مرا زدی.
گاه آرزو میکنم لحظه ای مرا باور کنی و دوایی را برای این قلب شکسته ام بیابی.
از ما گذشت عاشقی ، از بخت خویش می گریم.
سخت است از او که مدتها همدردت ، همزبانت و همدلت بود جدا شوی .
چگونه دلت آمد که با کوله باری از امید و آرزوهایی که با تو داشتم رهایم کنی.
اگر می دانستی با تو چه رویاهایی در دل دارم رهایم نمی کردی ، اگر می دانستی به انتظار آن روز نشسته بودم تا دستانت را بگیرم و تو را به قله خوشبختی ها برسانم مرا نمی سوزاندی ، اگر می دانستی همه زندگی ام ، وجودم و همه هستی ام بودی مرا در به در این دنیای بی محبت نمیکردی.و گاه آرزو میکنم چرخه روزگار بچرخد و تو همان قلبی شوی که در سینه ام می تپد.
همان قلب شکسته ، خسته ، پر از غم و  ناامید به فرداها.
آنگاه خواهی فهمید قلب بی گناهم چه دردی دارد....

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 23 مهر 1390برچسب:گاه آرزو می کنم,تنها آرزوی من, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

روزگار بهتری از راه می رسد

کسی نگفته است که زندگی کار ساده ایست،گاهی بسیار سخت و ناخوشایند می نماید.
اما با تمام فراز و فرودهایش، زندگی ...از ما انسانی بهتر و نیرومند تر می سازد.
حتی اگر در لحظه حقیقت آن را در نیابیم.

به یاد آر ...
که در آزردگی، رنج از خود دور داری،و در دلتنگی، بگذاری اشکهایت جاری شوند،
و در خشم خود را رها سازی،و در ناکامی بر خود چیره شوی،تا می توانی یار خود باش.
می توانی بهترین دوست خود باشی،اما به هنگام آشفتگی مرا خبر کن!
می کوشم، بدانم چه وقت باید در کنارت باشم.اما گاه ممکن نیست، پس خبرم کن.
عشق بالاترین هدیه ای است که می توانیم به یکدیگر بدهیم.و ایثار یکی از بزرگترین لذت هایی است که به ما ارزانی شده.
من اینجایم هر زمان و همیشه،تا هر آنچه دارم به تو هدیه دهم

 زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید
 زندگانی هنر هم نفسی با غم هاست زندگانی هنر هم سفری با رنج است
زندگانی هنر سوختن اکنون با روشنی آینده است زندگانی هنر ساختن پنجره بر بیداری است
زندگانی یافتن روزنه در تاریکی است زندگانی گاهی آری به همین باریکی در همین نزدیکی است
زندگانی هنر بافتن پارچه زیبایی است زندگی دوختن شادیهاست و به تن کردن پیراهن گلدار امید.

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: جمعه 22 مهر 1390برچسب:روزگار بهتری از راه می رسد, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

عشق یعنی

عشق يعني خون دل يعني جفا
عشق يعني درد و دل يعني صفا
عشق يعني يك شهاب و يك سراب
عشق يعني يك سلام و يك جواب
عشق يعني يك نگاه و يك نياز
عشق يعني عالمي راز و نياز
عشق يعني تا ابد فاني شدن
عشق يعني عابد و زاهد شدن
عشق يعني همچو ليلا خون شدن
یا چو مجنون راهی صحرا شدن
عشق یعنی تیشه فرهاد ها
عشق یعنی عالم فریاد ها
عشق یعنی زخم کوه بیستون
عشق یعنی ناله های درد و خون
عشق یعنی در جهان رسوا شدن
عشق یعنی یکه و تنها شدن
عشق یعنی التماس و انتظار
عشق یعنی تا ابد با من بمان

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

دست خودم نیست

اگر می بینی عاشق تو هستم، دیوانه تو هستم و تمام فکر و زندگی من تو شده ای به خدا بدان که این دست خودم نیست.
اگر میبینی چشمانم در بیشتر لحظه ها خیس است ،دستانم سرد است و اگر میبینی همه لحظه های دور از تو بودن اینهمه سخت و  پر از غم و غصه است بدان که این دست خودم نیست.
دست خودم نیست که همه لحظه ها تو را در جلو چشمانم میبینم و به یاد تو میباشم.
به خدا دست خودم نیست که هر شب به آسمان نگاه می اندازم و ستاره ای درخشان را میبینم و به یاد تو می افتم.
دست خودم نیست که هر سحرگاه به انتظارت مینشینم تا در آسمان دلم طلوعی دوباره داشته باشی.
عزیزم دست خودم نیست که اینهمه تو را دوست میدارم، این همه احساسات عاشقانه که من برای تو مینویسم دست خودم نیست.
همه این احساسات و عواطف عاشقانه از این قلب عاشق من است و بدان که همه این دردسر ها و غم و غصه ها و اشکها درد این قلب عاشق من است.
این قلب سرخ و کوچک من انتظاری بالاتر از عشق دارد ! این قلب من تو را میخواهد و به جز تو هیچ چیز از من نمیخواهد!. نه خونی میخواهد نه نفسی، نه زندگی را میخواهد و نه هم نفسی این قلب سرخ تنها تو را میخواهد. فقط تو را.
عزیزم دست خودم نیست، دست این قلب پر توقع من است .
به قلبم حق میدهم که تنها تو را میخواهد چون تو اولین و آخرین عشق واقعی و همدلی  هستی که در اعماق قلبم نشسته ای و کسی هستی که میتوانی قلبم را برای همیشه نزد خود نگه داری و با حضورت در قلبم انتظار آن را برآورده کنی چونکه تو لایق آن هستی عزیزم.


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: پنج شنبه 21 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

داستان غمگین و خواندنی

نشسته بودم روی نیمکت پارک، کلاغ‌ها را می‌شمردم تا بیاید. سنگ می‌انداختم بهشان. می‌پریدند، دورتر می‌نشستند. کمی بعد دوباره برمی‌گشتند، جلوم رژه می‌رفتند. ساعت از وقتِ قرار گذشت. نیامد. نگران، کلافه، عصبی‌ شدم. شاخه‌گلی که دستم بود سَرْ خَم کرده داشت می‌پژمرد.
طاقتم طاق شد. از جام بلند شدم ناراحتیم را خالی کردم سرِ کلاغ‌ها.
گل را هم انداختم زمین، پاسارَش کردم. گَند زدم بهش. گل‌برگ‌هاش کَنده، پخش، لهیده شد. بعد، یقه‌ی پالتوم را دادم بالا، دست‌هام را کردم تو جیب‌هاش، راهم را کشیدم رفتم. نرسیده به درِ پارک، صِداش از پشتِ سر آمد.
صدای تندِ قدم‌هاش و صِدای نَفَس نَفَس‌هاش هم.
برنگشتم به‌ سمتش. حتی برای دعوا، مُرافعه، قهر. از در خارج شدم. خیابان را به دو گذشتم. هنوز داشت پُشتم می‌آمد. صدا پاشنه‌ی چکمه‌هاش را می‌شنیدم. می‌دوید صِدام می‌کرد.
آن‌طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَ‌م بِهش بود. کلید انداختَ‌م در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله‌ای کوتاه ریخت تو گوش‌هام – تو جانم.
تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به‌رو افتاده بود جلو ماشینی که بِهش زده بود و راننده‌ش هم داشت توی سرِ خودش می‌زد. سرش خورده بود رو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می‌رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان.
ترس‌خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم.
مبهوت.گیج.مَنگ.
هاج و واج نِگاش کردم.
تو دستِ چپش بسته‌ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ‌ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعتِ خودم را سُکید.
چهار و چهل و پنج دقیقه!
گیجْ – درب و داغانْ نِگا ساعتِ راننده‌ی بخت برگشته کردم. چهار و پنج دقیقه بود!!

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: چهار شنبه 20 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

افسوس

در كوچه تنهايي تو را مي خوانم

از پشت پنجره هاي بسته تو را مي خوانم

هنگامي كه قاصدك مي آيد با او نام تو را فرياد مي زنم

 با شاپركها در آسمان آبي هم صدا مي شوم

 و با باران نام تو را بر لب جاري مي سازم

و فرياد مي زنم : به كوچه هاي قلبم بازگرد

ولي افسوس صداي من يكي پس از ديگري

در لا به لاي حرفهايت گم مي شود

و باز هم من دوستت دارم ...


نويسنده: امید و آرزو تاريخ: سه شنبه 19 مهر 1390برچسب:افسوس,عشق,عاشقانه, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

وقتی می روی

وقتی می روی
تمام چیزهای عادی
یادگاری می شوند
حساس می شوند
ترک بر می دارند

بر مبل نمی شود نشست
که تو آنجا نشسته بوده ای
هوا را نمی شود نفس کشید
که عطر تو آنجا بوده است

وقتی نیستی
همه چیز
تو را یادآوری می کند
تو را و نبودنت را...

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: دو شنبه 18 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

تو که معنای عشقی به من معنا بده

تو كه معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا كن اسممو از عمق شب از لب به دیوار
برای زنده بودن دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد خاك خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من بیداریم باش
عشق گذشتن از مرز وجوده
مرگ آغاز راه قصه بوده
من راهی شدم نگو كه زوده
اون كسی كه سرسپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو كه زوده
اما اونكه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:تو که معنای عشقی به من معنا بده, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من و تو


دفتری بود که گاهی من و تو
می نوشتیم در آن
از غم و شادی و رویاهامان
از گلایه هایی که ز دنیا داشتیم
من نوشتم از تو:
که اگر با تو قرارم باشد
تا ابد خواب به چشم من بی خواب نخواهد آمد
که اگر دل به دلم بسپاری
و اگر همسفر من گردی
من تو را خواهم برد تا فراسوی خیال
تا بدانجا که تو باشی و من و عشق و خدا
تو نوشتی از من:
من که تنها بودم با تو شاعر گشتم
با تو گریه کردم
با تو خندیدم و رفتم تا عشق
نازنیم ای یار
من نوشتم هر بار
با تو خوشبخترین انسانم…
ولی افسوس
مدتی هست که دیگر نه قلم دست تو مانده است و نه من

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: یک شنبه 17 مهر 1390برچسب:, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

من فقط عاشق اينم ...

من فقط عاشق اينم حرف قلبتو بدونم
الكي بگم جدا شيم تو بگي كه نميتونم
من فقط عاشق اينم بگي از همه بيزاري
دو سه روز پيدام نشه و ببينم چه حالي داري
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم
من فقط عاشق اينم روزايي كه با تو تنهام
كار و بار زندگيمو بزارم براي فردا
من فقط عاشق اينم وقتي از همه از كلافم
بشينم يه گوشه دنج موهاي تو رو ببافم
عاشق اون لحظه ام كه پشت پنجره بشينم
حواست به من نباشه دزدكي تو رو ببينم
من فقط عاشق اينم عمري از خدا بگيرم
اينقدر زنده بمونم تا بجاي تو بميرم

نويسنده: امید و آرزو تاريخ: شنبه 16 مهر 1390برچسب:من فقط عاشق اينم,عشق, موضوع: <-PostCategory-> لينک به اين مطلب

درباره وبلاگ

مغرورانه اشك ريختيم چه مغرورانه سكوت كرديم چه مغرورانه التماس كرديم چه مغرورانه از هم گريختيم غرور هديه شيطان بود و عشق هديه خداوند هديه شيطان را به هم تقديم كرديم هديه خداوند را از هم پنهان کرديم .

نويسندگان

لينکهاي روزانه

جستجوي مطالب

طراح قالب

© All Rights Reserved to razeeshgh.LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.Com